Post by : Nili5 Date : جمعه دوم دی ۱۴۰۱ Time : 16:29 شب ها، صبح می شوند روز ها می گذرند اتفاق ها می آیند و تو می مانی با این حجم از خاطره ها و احساساتی که مانده روی دستت چه کنی ؟!سختی زندگی بر کسی قابل انکار نیست ولی برای آدم های احساسی که برچسب محکم بودن و سرپوش بر روی احساسات خود می گذارند قابل وصف نیست ..!تو لبخند به لب داری حرف می زنی کار می کنی ولی همزمان درونت مثل طوفانی ست که افتاده به جان دریا! همین ده روز که گذشت اندازه یک سال حس وخاطره برام به جا گذاشت ..بماند که چقدر محال بود روزی که یک هفته برم یه شهر دیگه برای
مربیگری و شد !و بماند که چقدر استرسش رو داشتم و چه طوری شد که بالاخره اجازه داد پدر !یه هفته ای که کلی دلم تنگ میشه براش هنوزم که هنوز از وقتی برگشتم یادشم و قشنگی محبت بچه ها البته ناگفته نماند هر چقدر که حس خوبی از یه سری چیزا گرفتم همونقدر هم شناخت به دست آوردم که کمی به تلخی می زنه ولی خوب باید پذیرفت اصلا یکی از همین درس های بزرگ شدن "پذیرفتن" و " تطبیق "دادن ؛هیچ کس کامل نیست و هرکس سفیدی و سیاهی هایی داره درونش ..تو یه هفته ای که واقعا درکم کردی و هر روز باهام حرف زدی یه جمله ای خوندم قبلا که خیلی خوب بود الان که فکر می کنم میگه که:" کسی که بیشتر از همه بهش نیاز داشتم بهم یاد داد که به هیچ کس نیاز ندارم "تو ارتباطمون خیلی اذیت شدم خیلی درد کشیدم ولی در کنارش بزرگمم کردی . خیلی جاها ترسیدم ولی پا تو دل شرایط گذاشتم که بخش زیادش به خاطر وجود تو بود تو زندگیم !نشدنی هایی انجام دادم که تو باور کسی نمی گنجید ؛ اومدم بگم حتی خودم ! ولی یادم میاد دنیای خودمون ...
ادامه مطلبما را در سایت دنیای خودمون دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : nili5 بازدید : 92 تاريخ : شنبه 10 دی 1401 ساعت: 14:44